خـاطــرات بانــوی بـــرفی

1507

امروز مامانم اومدن اینجا خوب زانوش چند وقتی بود درد داشت چند تا دکترم رفت هر کدوم یه چیزی میگفتن تا امروز رفته بود یه دکتر گفته بود سائیدگی غضروفه دوتا آمپول داده بود چهارصد تومن گفته بود پنجاهم واسه هر تزریق میگیرم😳 حالا ایناش به کنار من موندم مامانم چطوری قبول کرده اون آمپوله رو به زانوش بزنن وقتی به من گفت داشتم سکته میکردم😳

با حامد فعلا معمولی هستیم حالا برای جبران کارش رفته گفته واسم گوشی بیاره واسه خونه هم کلی خرید کرده خوب یه ببخشید بگو تموم بشه والا هی لقمه رو دور سرش میچرخونه😀
شب شام کتلت درست میکنم بریم پارک از اونطرفم یه سر میریم خونه پدر شوهر از الان منتظر اخماش هستم  دنیا بر عکس شده به جای اینکه ما طلبکار باشیم شب ایشون ارث میخوان😠

پی نوشت:

ساعت یک از خونشون اومدیم وای این مادر شوهر ما گیر داده به شولی هی درست میکنه امشب پدر شوهر گفت با رب انار خوردم خوشمزه تر بود 

ازبس هی میگن دختر و انقد شیطونه اومدیم خونه بچه م خورد به در صورتش وابروش زخم شد مامانیش نباشه😬

دوشنبه ۲۹ خرداد ۹۶ , ۱۷:۱۷ دچـــــ ــــــار
حتما باید زبونی باشه؟! شما هم گیر الکی میدینا! :)
بــَراے ِ ڪـَسـانـے ڪـﮧ از مـَن مُتنـَفـِر انـد وقــتی نــدارَم
زیـرا مـَن گـِرفتـارِ دوســت داشــتـَن ڪسـے هستـَم
ڪـﮧ مـَرا دوســــت دارَد
Designed By Banooye Barfi ...