خـاطــرات بانــوی بـــرفی

1512

+خوب بالاخره صبح از ساعت پنج ونیم تا یازده خوابیدم  دیگه یازده حامد گفت پاشو صبحونه بخوریم کاراتو بکن تا بریم خونتون😊 ساعت یک رفتیم خونه ی مامان اینا تا حالا اونجا بودیم ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌و  مامانم واسم مربا و غذا گذاشت که فردا با خیال راحت استراحت کنم😂😁 

+امروز کادو هم واسم رسید دختر همسایه مامانم واسه من و دوتا خواهرم سه تا تاپ شلوار کادو آورده بود خوب اصلا انتظار نداشتم واسه من بیاره ولی خیلی خوشحال شدم🙂😉

+از هشت واحد فقط ما خونه هستیم همه رفتن بیرون خوبه امشب حامد هست وگرنه من عمرا خونه می موندم 🙄😱

نه کلا سحرخیزم ۷ الی هفت ونیم صبح بیدارم که شوهرجان آماده بشه و بره سرکار،بعد اون هم نمیخوابم و کارامو میکنم.قبلا ها تا لنگ ظهر میخوابیدم
خوش به حالت من شبا تادیر وقت بیدارم صبحم دیر بیدار میشم
من روزای تعطیل خوابم کم میشه،باهام لج میکنه😁

به به کادوت مبارک.کاش یکی هم واسه من کادو میخرید خخ

یعنی همیشه سحر خیزی یا فقط تعطیلات ؟
وای نمیدونی که چقدر شیرین بود بعد از سال ها کادو گرفتن 😀
بــَراے ِ ڪـَسـانـے ڪـﮧ از مـَن مُتنـَفـِر انـد وقــتی نــدارَم
زیـرا مـَن گـِرفتـارِ دوســت داشــتـَن ڪسـے هستـَم
ڪـﮧ مـَرا دوســــت دارَد
Designed By Banooye Barfi ...