خـاطــرات بانــوی بـــرفی

1399

امروز دخملی تب کرد یه ساعتی تب داشت بعد خوب شد منم خوشحال سریع شام چلو و گوشت آماده کردم ویه کم بازی کردیم تا حامد زنگید گفت چای درس کن میام اومد دیدیم دخملی دوباره داغه ساعتم بیست مین به نه سریع زنگیدم با خواهش یه نوبت گرفتم گفته زود بیایید دکتر میخواد بره در عرض ده مین خودمونو رسوندیم میبینم چهار نفر جلوترن دیگه نشستیم تا نوبتمون شد بعد دکترگفت بدنش عفونت داره دارو داد دیگه اومدیم شام که هیچی دخملی رو غذا و داروهاشو دادم خوابید منم اومدم نت چندتا وبو سر زدم

عکـــس دخمـــــلی

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

1398

من و دخملی دوباره سرماخوردیم کاش سرماخوردگی از جهان ریشه کن میشد من که خود درمانی میکنم ولی دخملو میبریم دکتر الهی مامان نباشه مریضی تو ببینه

عروســـــــــــــــی

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

1397

امروز برادر شوهرم از مشهد اومده بود خیر سرش رفته بود که اومد بره سر خونه زندگیش حالا فرداشب لباس وآتلیه وگل وماشین بایه مهمونی خانوادگی میگیرن که اگه اینطور پیش بره فکرکنم یه عروسی مفصلم بگیرن ولی مثلا خرج الکی نکردن بعد یه پست مفصل دربارش میذارم

1396

صبح از ساعت ده تا یک معطل واکسن دخملی شدیم از بس شلوغ بود این وسطم همسری تا جایی که میشد غر زد حالا خوبه نمیخواستن به خودش بزنن وگـرنه اونجا رو ،رو سرشون خراب میکرد!!!

1395

راستش وقتی وبم رو ساختم خیلی حس خوبی داشتم ولی الان که مینویسم سخت فکرم درگیره از یه طرف قسطه که جمع شده  و آدم بی فکری که اصلا واسش مهم نیست زندگی ما چطور با یه بچه کوچیک میگذره و از یه طرف واکسن دخملی بدجور داغونم کرده فقط دوس دارم زود تموم بشه طاقتشو ندارم

۱ ۲
بــَراے ِ ڪـَسـانـے ڪـﮧ از مـَن مُتنـَفـِر انـد وقــتی نــدارَم
زیـرا مـَن گـِرفتـارِ دوســت داشــتـَن ڪسـے هستـَم
ڪـﮧ مـَرا دوســــت دارَد
Designed By Banooye Barfi ...