خـاطــرات بانــوی بـــرفی

1510

افطاری خونه ی عمه اصلا خوش نگذشت 😟

دیروزم مادر شوهر زنگید گفت فردا جاریش رو دعوت کرده ما هم بریم البته به حامد زنگ زدن نه به من😳
خوب حامد دیر اومد ماهم ده مین بعد اذان رفتیم خوب بود خوش گذشت چون دومادشون خوش خنده س میگیم و می خندیم ولی اگه ما تنها باشیم نه چون مادر شوهر جنبه نداره و نمیشه بخندی فقط میشه صحبت کرد😀جاری هم که اصلا حرف نمیزنه خوب منم که روان پریش نیستم خودم بگم و بخندم😳😄ولی خوب وقتی خواهر شوهر باشه خیلی خوبه
یه بار اوایل خواهر شوهر یه چیزی درباره ی مامانش گفت باهم شروع کردیم بخندیم 😀بی جنبه بدش اومد هی به من اخم میکرد😡😠
وای دلم لک زده واسه یه جمع شوخ وخندون ...
یه دوست که رفت وآمد داشته باشیم...
+الانم طبقه پایینی ها دوتا پسر مجردن دعواشون شده بود حامد رفت پایین جداشون کنه به حامد میگه بچه ت بازی میکنه صدا میده حامد میگه من نمیتونم به بچه ای که هنوز دوسالش نیست بگم نباید تو خونه صدا بدی اونوقت خود بی فرهنگش نصفه شب هی در میکوبونه به هم😳😡بعدم پاشو میکوبه رو زمین میگه کلید پشت بوم رو بده برم پا بزنم ببینی خوبه😳

خدا عقلش بده پا خودش رو با پای بچه ی دو ساله تشبیه میکنه
منم از بالا یه داد زدم سرشون رفتن پایین ادامه بدن😀😀😀
داشتم از تراس نگاه میکردم حامد داد زد گفت برو تو 😬البته داشت به فحش کشی میرسید خوب نبود من گوش بدم ولی حامد تشریف بیاره حسابشو میرسم که واسه من قلدری نکنه😁

۱ ۲
بــَراے ِ ڪـَسـانـے ڪـﮧ از مـَن مُتنـَفـِر انـد وقــتی نــدارَم
زیـرا مـَن گـِرفتـارِ دوســت داشــتـَن ڪسـے هستـَم
ڪـﮧ مـَرا دوســــت دارَد
Designed By Banooye Barfi ...