خـاطــرات بانــوی بـــرفی

اتفاق...

دیشب که از خونه ی مامان میومدیم یه ماشین جلومون زد رو ترمز و با اینکه بچه بغلم بودبا صورت خورد به پخش ماشین گوشه لبش زخمی شد و کلی خون اومد سر دندونش هم شکست 
این همه مراقبت کردم  الان بچه سرما هم خورد
همه چیز تا دیشب عالی بود تا اینطوری شد 
آخرش سال نود و شش گندش رو زد
انشالله که پایان و شروع سال خوبی داشته باشین

بیرون و خـرید

+پنجشنبه خواهری زنگ زد و گفت میرم پیش دوستم وشب میام خونتون ولی کاری نمیکنم و غذا واینا نمیپزم😳گفتم خودم درست میکنم چون قرار هست عصر بریم بیرون دیگه قطع که کردم سریع لپه پاک کردم گذاشتم جوش بیاد تا نفخش رو بگیره  ورفتم طی کشیدم وجارو کردم و آب لپه رو عوض کردم دوباره گذاشتم باقی کارها  رو انجام دادم  پیاز خرد کردم و آماده کردم اومدم لپه رو بردارم دیدم همه ش له شده خوب منم از لپه زودپز بدم میاد باید  همه چی خورشت باهم جا بیفته دیگه با اعصاب خردی رفتم دخملی رو خوابوندم و اومدم مرغ درست کردم  ودراز کشیدم دخملی که بیدار شد برنج رو پختم و بعد شوهری اومد که ناهار نخورده بود دیگه سریع ناهار آماده کردم و چایی گذاشتم خوردیم و رفتیم بیرون اول رفتیم مغازه ای که عضو تلگرامش هستم و ظرف هاش رو دیدم و این سرویس غذاخوری رو خریدم خوب شیشه ای ورنگی هستن  رو قیمتش خوب بود بعد خوشگلترش رو میخرم😉
نمایشگاه ها  امسال خیلی زود باز شدن راستش تعجب کردم😳
دیگه یه کم نگاه کردیم یه جا هم کاسه سفالی دیدم که خیلی خوشگل بود خواستم بخرم دونه ای چهارده تومن بود بعد شوهر اصرار میکرد هزارو چهارصد😳😀خیلی گرون بود چون یه سرویسش رو داشتم بیخیال شدم
یه کبابی هم تازه افتتاح شده بود که از کنارش رد شدیم بهمون تست دادن و دخملی خورد  بعدم رفتیم دنبال جاادویه که خیلی قیمت ها بالا بود وآخرش یه سینی خریدم
این جا ادویه ای رو دوس دارم خوشگله ولی این یکی راحت تره میپاشه رو غذا حالا نمیدونم کدوم رو بخرم 😐
بعدش دیگه ساعت نه خواهری زنگ زد که دوستش میخواد بره گفتم میاییم سر راه میرسونیمش که گفت عجله داره میرم خونشون بیایین دنبالم اومدیم میوه  خریدیم و باهم برگشتیم خونه و شام خوردیم که البته خواهری نخورد😐
صبح هم با هم رفتیم خونه ی مامان اینا بدک نبود اما خونه ی خودم یه آرامش دیگه ای داره 😍
فعلا هم واسه تولدم خواهر کوچیکه شش تا رژ داد😍
قرار بود خواهر کوچیکه واسه وسطی خونه ی ما تولد بگیره که کنسل شد
دیروز دستشویی رو تمیز میکردم پیشونیم  خورد بهش خودم خنده ام گرفت اما اگه شوهری بود سرش خالی میکردم الانم  درد میکنه سرگیجه هم دارم هی فکرای منفی میاد تو ذهنم😄
+گیتا جان وبت چند روز هست که واسم باز نمیشه


بــَراے ِ ڪـَسـانـے ڪـﮧ از مـَن مُتنـَفـِر انـد وقــتی نــدارَم
زیـرا مـَن گـِرفتـارِ دوســت داشــتـَن ڪسـے هستـَم
ڪـﮧ مـَرا دوســــت دارَد
Designed By Banooye Barfi ...