شنبه ۱۶ بهمن ۹۵
امروز خونه رو تمیز میکردم به حامد گففتم دخملی رو ببر اتاقش تا من پذیرایی رو تمیز کنم یه کم تمیز کردم دیدم هیچ صدایی ازشون نیست رفتم تو اتاق میبینم دخملی با مداد ابروی من نقاشی میکشه !!!حامدم باطری انداخته رو اسباب بازیا دخملی ببینه چطورین!منم دارم از کمر درد میمیرم مجبورش کردم اتاقو تمیز کنه بیاد بیرون البته همیشه اینطور ی نمیشه اگه بخواد تمیز کاری بکنه واقعا برق میندازه.واسه شام زرشک پلو با مرغ درستیدم بعد با کمر درد گفتم بریم بیرون یه چندتا مغازه لباس ومبل دیدیم دیگه از گرسنگی میمردم سریع اومدیم شامو گرم کردم خوردیم اومدم نت حامدم دوتا بادکنک واسه دخملی خریده دوباره رفته بیرون دخمل کنارم داره دیوونم میکنه چهل مین شد تا این پستو نوشتم