شنبه ۲۳ بهمن ۹۵
امشب دیگه واقعا مادر وپدرشو شناختم دلم واسه حامد میسوزه یعنی واقعا انقدر این محبتای ساده سخته انقدر پسرتون بی ارزشه یعنی انقدر کمک کردن واستون سخته امشب بعد شش سال برای اولین بار دیگه انقدر کفری شدم که هرچی این چند سال جواب نداده بودم وگفتم نه اینکه فحش تموم چیزایی که این چند سال واسه حامد کم گذاشتن و واسه برادر شوهرم خواستن باورتون میشه همچین پدر مادری که داماد بخوان ولی پسرشونو نه بعضی وقتا انقدر ازاین موضوع دلگیرمیشم که به حال حامد گریه میکنم تا توی همچین خونواده های سرد وبی محبتی نباشین درد منو نمی فهمین ، ازخدا میخوام این مشکل منو واسه کسی نخواد ومنت کسی بالا سرتون نباشه من این عذاب رو کشیدم ومیدونم واسه آدمایی درسطح خودم چه درد بزرگیه