سه شنبه ۱۰ اسفند ۹۵
الان روز چهارمه که حامد خونه اس به خاطر اون مشکل بهش استراحت دادن صبح ساعت یازده به اتفاق دخملی از خواب بیدار شدیم واسه دخملی صبحانه حاضر کردم ولی چون هوا به سمت بهار میره دوس نداره بخوره وحالشوو بهم میزد من وحامدم که نخوردیم وحامد رفت ببینه چرا اون حساب بسته باز نمیشه بهش گفتم یه تن ماهی بخر بده بعد برو گفت نه برگشتن سر راه میخرم میام ساعت یازده رفت دو و نیم برگشت تا من غذا بپزم منم سریع مواد تن پلو رو آماده کردم وپختم و به لطف همسری ساعت چهار وربع ناهارمونو خوردیم!