سلام به عزیزایی که اینجا رو میخونن ❤💗❤
روز یکشنبه زنگ زدم به یه قالیشویی که چندتا فرشهای آشناها رو خیلی تمیز شسته بود ولی گفت دیگه سفارش نمیگیریم😞منم زنگ زدم بابام اومد وبا بابام فرشو بردیم خونشون و خواهرا هم که خونه ی عمه م بودن (بچه نداره رفته بودن کمکش) بعد ازظهر با دختر اون یکی عمه اومدن و شب عمه کوچیکه تشریف آوردن وای که چقدر خوش میگذره من میرم خونه ی مامانم اینا😃😄فامیله که میاد اونجا با اینکه فاصلشون با من بیست مین هست ولی هر وقت برم میان اونجا دیگه فردا صبحش مامانم فرش رو با بابا تو حیاط خیس کرده بودن وساعت ده با خواهر کوچیکه رفتیم شستن دخملی هم تا شسته بشه سه تا لباس عوض کرد👖🎽👗 حالا خوبه ما فرش میشستیم😁😁😁وای که جمع کردنش مصیبت بود گذاشتیم ظهر بابا با شوهر خاله بلندش کردن وگذاشتن من دو روز اونجا بودم بعد با بابا یه فرش کوچیک از خونشون آوردیم و انداختیم تا فرشم خشک بشه و بعد بابا رفت
+فرداش من همون کابینت اپن رو تمیز میکردم و واسه دخملی کارتون گذاشتم ویه مداد و دفتر بهش دادم تا نقاشی بکشه حوصلش سر رفت اومد پیش من نشست با دفترش منم حواسم نبود فکر کردم نقاشی میکنه آخراش بود پا شدم چشمتون روز بد نبینه دیدم تا نصف یخچال با مداد طراحی شده😠😠دیگه سریع با کف و دستمال نمدار پاکش کردم امروزم اتاقش تمیز کردم و دیوارشو بخار شو گرفتم تا فردا بچینم
+امروز تولد 🎂خواهر وسطی بود که چون حامد دیر اومد نرفتیم تلفنی تبریک گفتم و عصر با همکارای مهدشون رفتن بیرون واسه شامم که قیمه نسا درست کردم که واقعا خوشمزس جاتون خالی 😛😜
+چقدر حال وهوای عید خوبه به خاله ام زنگیدم که قراره از تهران بیان گفت امسال دخترش سر کار میره هفته ی دوم میان 😞ولی وقتی میان خیلی خوش میگذره😄