صبح ساعت یازده بیدار شدم سر گیجه داشتم رفتم لیوان تو سینک رو بشورم داشتم آبکشی میکردم یدفعه چشمام سیاهی رفت دستمو که لیوان داخلش بود رو سینک فشار دادم یهو لیوان شکست و دستمو پاره کرد و خون همینطور میریخت حامدم رفته بود بیرون زنگش زدم گفتم دستمو بریدم زود بیا ده مین بعد رسید گفت چرا انقد رنگت پریده دستمو نگاه کرد گفت زود آماده شو بریم وسایل پانسمان بگیریم آماده شدم رفتیم کنار کلینیک ایستاد گفت اول دکتر ببینه گفتم نه من از بخیه میترسم گفت الان وقت این حرفا نیست😔 رفتیم دکتر گفت بخیه میخواد حالا من داشتم سکته میکردم دکتر اومد بیحسی بزنه چون بد جا بود خیلی درد گرفت منم جیغ میزدم آخرشم شش تا بخیه رو یکی در میون زد از بس درد گرفت و جیغ زدم دکتر میگفت من موندم تو چطوری زایمان کردی😀😀الهی بمیرم دخملی هم از جیغ من ترسیده بود بغض داشت دکتر به حامد گفت ببرش بیرون گفتم نه من میترسم یه خانمه بغلش کرد بردش بیرون
حالا از اتاق اومدیم بیرون ملت خیره شدن به من ببینن چه خبره👀👀
از قیافه حامد حال کردم چطوری نگران شده بود اومدیم خونه برام آبمیوه و صبحونه حاضر کرد گفت تو بشین خودم کاراتو میکنم 😄
حالا خونه خدا رو شکر تمیز بود فقط دو تا قابلمه ی غذا رو باید خالی میکرد و میشست خالی کرده میگه الی من اینجا نمیتونم تو سینک قابلمه بشورم😳😳😳میگم چرا میگه کوچیکه😲وای خدا قابلمه ها رو برداشته رفته پایین تو پارکینگ نشسته شسته😀آخه دو تا قابلمه ی کوچولو چقدر فضا واسه شستن میخواد!؟
من یه سوال دارم ما داریم ماهی صد وهفتاد واسه بیمه میدیم بعد واسه سه تا بخیه هم هشتاد و پنج تومن پول میدیم پس بیمه چیکار میکنه؟؟؟؟؟؟؟
امروز روزه نگرفتم ولی فردا حتما میگیرم بدم میاد از لوس بودن بابا شونزده ساعت واسه همه سخته فقط که من نیستم