سکانس آخر

امشب ارومتر شدم شوهری هم از دیشب آوردم خونه ی مامان اینا که زیادی فکر وخیال نکنم تو تنهایی من الهـه ی انرژی منفی ام از بس فکرم به هم میریزه هنوز نتونستم دست به تلویزیون بزنم ولی به قول شوهری آوردن چه دست بزنم چه نه میگن ما خریدیم واسشون 

وایی دیروز جایی کار داشتیم زنگ زدن خدمات هماهنگ کردن وقتی خدماتی ها میخواستن برن مادر شوهر اینا با جاری اینا اومدن مگه بلند میشدن تازه بعد این که گند زدن به اعصابم ساعت نه خواهر شوهر اینا اومدن بدون اجازه تو همه اتاقا میرن ومیان ،میرن سر یخچال حالا اگه من تو خونشون اینطوری بودم مشکلی نبود ولی اینا که میان همه جا سرک میکشن😳

یه تلویزیون انقد مهم بود که اینا دو روز وقت ما رو گرفت نذاشتن به هیچی برسیم😬

+‌دامادشون گفت یه لیوان آب بیار بردم بعد میگه آب چیه میگم ما اابستونا معدنی میگیریم چون احتمال آلودگی هست میگه مازکش چیه😳گفتم میگه این مارک خوب نیست فلان مارک رو بگیرید والا آدم انقد پرو من هر جا هر چیزی،جلوم بذارن هر چقدرم بد تشکر میکنم 

۴ نظر
سپیده مامان درسا
۱۵ مرداد ۱۷:۲۴
چی با خودشون فکر میکنن این جور افراد که راحت هر حرفی رو میزنن و نظر میدن تو خونه ی یکی دیگه

پاسخ :

یعنی آخر فضولی و سرک کشیدن تو زندگی دیگرانن
چند باری هم شوهر بهشون گفته ولی ذاتشونه
Nilou far
۱۳ مرداد ۰۷:۴۲
جاری چرا همه جا آویزون مادرشوهره؟
چرا این همه میان خونتون؟به خاطریه دونه تلویزیون؟
منم حیلی بدم میاد یکی بیاد خونم و همه جارو بازدید کنه انگاری دنبال آتو میگردن لز آدم.

پاسخ :

چون شوهرش عقده ایه
آره دیگه عید نیومدن حالا واسه تلویزیون دو روز پشت هم ما رو الاف خودشون کردن
اتفاقا اینا دنبال آتو هستن
فرانک
۱۳ مرداد ۰۱:۴۷
اصلا فکر نکن بهش...
ولی سعی کن حرف دلتو به اون احمقا بزنی که بیشتر عصبی نشی...
چه داماد پرویی...

پاسخ :

فرانک جون کاش یاد گرفته بودم جواب هر کسی رو مثه خودش بدم ولی بلد نیستم حتی شوهرم گفته وقتی چیزی میگن جواب بده ولی نمیتونم
خیلی پروتر از این حرفاس چون زیادی بهش رو دادن
مهندس رضا عباسی
۱۳ مرداد ۰۰:۵۳
سلام
ایامتون به کام

پاسخ :

سلام...ممنون همچنین
درباره من
بــَراے ِ ڪـَسـانـے ڪـﮧ از مـَن مُتنـَفـِر انـد وقــتی نــدارَم
زیـرا مـَن گـِرفتـارِ دوســت داشــتـَن ڪسـے هستـَم
ڪـﮧ مـَرا دوســــت دارَد
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان