+پنجشنبه از صبح رفتم خونه ی مامان اینا خواهر وسطی که نبود رفته بود خونه ی عمو اینا خواهری که واسه خونه خواهرش وقت نداره از چهارشنبه ظهر تا شنبه خونه ی عمو بود دیگه واسم مهم نیست بیان یانه حتما با دوستا وهمکارش راحت تره دیگه شنبه هم اونجا بودم که خواهر عصری با مامان اینا که رفته بودن خرید برگشت مامان بهش گفت تو که دوستت نزدیک خواهرته برو شب خونشون بخواب عصرش از همون طرف برو گفت ببینم چی میشه بعدم گفت نه کارامو نکردم نمیشه 😳شب ما اومدیم خونه قرار بود فردا عصرش بریم سیتی سنتر که دخملی دیر بیدار شد نرفتیم بعد خواهر گفته بود که شاید فرداشب که برمیگردم اومدم ما هم دخملی رو بردیم شهر بازی و بعد خواهر زنگ زد با دوستم تاکسی هستم دارم میام نزدیک شدم زنگ میزنم دیگه رفتیم غذا خریدیم نشسته بودیم تا غذا رو بگیریم زنگ زد گفت تاکسی بود برگشتم خونه 😐منم دیدم زوده بریم خونه، شوهر گفت بریم خونشون از روزی که تی وی خریده بودن دیگه من نرفتم پریشب هم رفتیم چون داشتن خونه رو رنگ میزدن داخل حیاط فرش انداخته بودن نشستیم بعد مادرشوهر گوشت خریده بود اورد گفت خسته شدم برام بسته بندی میکنی ؟گفتم باشه بعدم میخواست دو تا بسته بده که گفتم نه گوشت خودمون داره کهنه میشه، دلم واسش میسوزه ولی خوب همین دلسوزی هام وجواب ندادنا پروشون کرد دیگه 😉😐ساعت دوازده اومدیم خونه وشامی که خریده بودیم خوردیم دیروزم صبح رفتم خونه ی مامان اینا شبم خاله وشوهرش خونمون شام بودن شام خوردیم زود اومدیم این خاله وشوهرش خیلی واسه من چه مجردی چه وقتی نامزد کردم وچه الان که بچه دارم وزندگی میکنم حرف درست کردن انتخاب من در ازدواج خیلی با معیارم تفاوت داشت خیلیا به امید این بودن که من طلاق میگیرم ولی تیرشون به هدف نخورد شاید یه روز نوشتم...
+دیشب یه بحث کوچیک تو راه برگشت بین ومن شوهرپیش اومد اومدیم خونه اصلا محلش ندادم تو رختخواب و تاریکی انقد واسه خودم گریه کردم خوب اینجور وقتا همه چی دست به دست هم میده که تو چقد تنها وبدبختی بعد که دیدم اشک تمساحم تموم شد دیشب برای اولین بار زود خوابیدم ساعت یک😳
+نوه عمه که یک سال نیست عقد کرده زنش درخواست طلاق داد ومهریه ش رو هم بخشید ولی هر چی طلا خریده بودن برداز شنیدن این خیلی شوکه شدم😳😳 زنی که الان نتونست با بیکاری شوهرش کنار بیاد چطور میتونست زندگی کنه البته مشکلات دیگه هم شاید بوده ولی خوب اختلاف بین همه هست مخصوصا اوایل ازدواج وای الان که یاد خودم میفتم بابت آرامش الان خدا روشکر میکنم😀😍