دیشب شوهری زنگ زد گفت بوق زدم بیایید پایین بریم یه دوری بزنیم دیگه شام دخملی رو که داده بودم زیر غذاها رو خاموش کردم و چون شوهری بالا نیومد از پله ها رفتیم
رسیدیم به بازار بزرگ که شوهری گفت بریم چند تا مدل پالتو ببین بعد بیاییم بخر خدا رو شکر خیلی خلوت بود سریع مغازه ها رو دیدیم و سه مدل انتخاب کردم که بعد بپوشم ببینم چطوره😊بعدم اومدیم من هوس شیرینی کرده بودم خریدیم و شوهری گفت سیب زمینی بخرم بعد دوباره پشیمون شد گفت بریم شام بخوریم😳سر راه میوه خریدیم و بلال مکزیکی میخواستیم که نداشت واومدیم غذا رو گرم کردم خوردیم 😉
خوب شوهری وقتی میاد خونه کنترل تلویزیون دست خودشه و شبکه ها رو زیر ورو میکنه گذاشته بود روی یه فیلم داشتیم میدیدیم بعد تبلیغ اومد زد یه فیلم دیگه خلاصه که باهاش نمیشه فیلم دید چون وقتی تبلیغ میاد میره یه شبکه دیگه😀بعدشم که دیگه دخملی خوابش گرفته بود سریع جا پهن کردیم که بخوابیم نمیدونم دیشب از چی ترسیده بود رسما دیوونه شدم تا خوابید😐
دیگه ساعت یک بود رفتم تلگرام دیدم مسخره بازیه بعد دیدم همکار خواهری زده زلزله اومده اول فکر کردم چیز خاصی نبوده اما متاسفانه خیلی سنگین تموم شده همین همکار خواهر تمام فامیلشون کرمانشاه هستن که گفت خدا رو شکر همشون حالشون خوبه اما بابای عروسشون سر پل ذهابه گفته شهر خیلی خراب شده هیچ امکاناتی هم نبوده اونا هم رفتن کرمانشاه و امار کشته ها هم خیلی بالاتر از چیزیه که گفتن😔
اینجا بیشتر از دوبار زلزله نیومده اونم باریشتر پایین بار اول که زلزله اومد نصفه شب بود شوهری اونشب خیلی حالش بد بود و رفته بود داخل حیاطشون که من اذیت نشم یدفعه دیدم وسایل اشپزخونه میلرزه وصدا میده سریع پریدم تو حیاط دیدم شوهر کنار لوله ی گاز هستش فکر کردم گاز رو باز گذاشته و کبریت زده که این صدا اومد شروع کردم جیغ زدن برادرشوهر پرید بیرون گفت نترس زلزله اومده😳😳تا اون روز زلزله رو تجربه نکرده بودم اما همون ریشتر کم هم خیلی وحشتناک بود ولی حتی اگه دیشب زلزله هم اومده باشه ما متوجه نشدیم همون موقع من داشتم از پله ها میرفتم پایین😐
الان دخملی داخل تختش خوابه اما میترسم تنهاش بزارم
خدا به مردم کرمانشاه صبر بده خصوصا کسایی که عزیزانشون رو از دست دادن