یه بار قبل ازدواج رفته بودم خونه ی عمه م که اصفهان هستش بعد چون بچه نداشت وشوهرش هم فوت شده بود خیلی راحت بودیم
بگم تا اونروز اصلا هیچ شناختی از محیط نداشتم و فکر میکردم مثه شهری هست که داخلش هستیم خواهری گفت بریم بیرون یه دور بزنیم خوب اصفهان کوچه پس کوچه خیلی داره همینطور که میرفتیم یه موتوری که یه مرد مسن بود اومد رد شد و به خواهر گفتم بیا بریم من میترسم همینطور که میرفتیم صدای موتور اومد و یه دفعه چسبید منو گرفت منم هی جیغ و داد میکردم جالبه مغازه های سر کوچه که شاید پنجاه متر فاصله شون بود هیچ اهمیتی ندادن خواهرم منو کشید و فرار کردیم واسه همین دیگه وحشت دارم از کوچه هاشون برم
یکی دیگه اینکه موتورسوارهای اصفهان واقعا زیادن و رو اعصاب
جرات اینکه داخل بعضی مغازه ها خرید بری نداری چون مثه کنه میچسبن بهت
یکی دیگه اینکه خیلی تجملاتی هستن
اگه مثلا مانتویی بری بد نگاهت میکنن البته الان خیلی خوب شده ولی سنتی ها هنوزم هستن
بدتر از همه تاکسی هایی هستن که هر کدوم یه نرخی بهت میدن و اگه ندونی سو استفاده میکنن که چندین بار این اتفاق افتاد خدا رو شکر دیگه مجبور نشدم با تاکسی برم
دوستای اصفهانی ناراحت نشن اینا چیزایی که تو رفت وآمدها متوجه شدم خودمم همینجا هستم و بزرگ شدم اما محیطش واسم سنگینه اما مردم خوب و بد رو همه جا دیدم البته اینا مختص اینجا نیست مثلا شیراز آدرس وتاکسی خواستیم چون نمیدونستیم بهمون اشتباه گفتن
فری جون تو پستایی که میخونم میتونم بگم شما ساده هستین و سرحال و شاد و
آرزو خیلی خیلی ساده هستش و از شما خوشم میاد
ولی محیط اصفهان واقعا واسم سنگینه اما هر چی سمت بالا بره عالی میشه ودوست دارم
تو سفرایی که رفتم عاشق کردستان و سمت تبریز و اون طرفا شدم و دوس دارم بازم تجربه کنم
+میگن خاک سردی میاره اما اونایی که از امروز تا آخر عمرشون چشم انتظارن چی
خدا صبرشون بده