+پریشب شوهر تلویزیون روشن کرده بود که فیلم ببینه بعد هی وسط فیلم چرت میزد هر چی صداش میکردم که خاموش کن تا بخوابیم میگفت باشه خلاصه که ساعت دو ونیم شد که خودم خاموش کردم و دیگه صداش نکردم و داشت چشمام گرم میشد بلند شده رفت سر یخچال دیگه سه و بیست دقیقه بود که بهش گفتم اگه دیگه صدا کردی من میدونم وتو😀
دوباره صبح ساعت هفت و نیم پاشده بره دستشویی من از صدای راه رفتنش بیدار شدم و گفت تو بخواب من کار دارم اومد دوباره تلویزیون روشن کرد بدون صدا و گرفت خوابید 😳
ساعت نه بلند شده بود بره بیرون کلیداش رو اپن بود یعنی بدون صدا برداشت و دخملی رو بیدار کرد و پشت اپن قایم شد که نبینتش ولی دخملی دید که آشپزخونه س شروع کرد صدا کردن تا اومد دیگه یکم نگاهش کردم دست بچه رو گرفت گفت بریم تو اتاق تا مامان بخوابه گفتم اول ببرش دستشویی رفتن دخملی اومد بهش گفت توت فرنگی میخوام شست آوردن نشستن کنار من بخورن یه نگاه کردم دخملی رو برد تو اتاق اومد وسایل صبحونه رو درست کرد و به دخملی صبحونه داد و من دیگه بعدش خوابیدم تا ده ونیم
وبعد بچه رو آماده کرده بود و داشتن میرفتن که من بیدار شدم 😀
این رفتارا به نظر خودش عادیه و منو از خواب بیدار نمیکنه
امروز حوصله م گرفته الان قدر دورهمی ها رو میفهمم واقعا روحیه آدم رو عوض میکرد حیف که دیگه مامان بزرگ نیست و خودمون هم انقدر تقسیم شدیم که نمیشه البته یه آدمایی هم به جمعمون اضافه شدن که نمیشه😐
+یه تصمیمی دارم و دوس دارم هر چه زودتر عملی بشه خدا کنه شرایطش ردیف بشه واقعا از خونه نشینی خسته شدم هیچ کار خاصی نیست
+ با بی آبی چیکار کنم خیلی درگیرش شدم
امسال کم بود داشتم دیوونه میشدم وای به وقتی که نباشه
خیلی رعایت میکنم اما میدونم تاثیری نداره
اولین کارم اینه که اگه بود برم موهامو کوتاه کنم و واسه غذا از ظرفای یه بار مصرف کاغذی استفاده کن
فعلا فکرش این دو تا نقشه رو تو ذهنم آورده😉
+دخملی رو تواتاقش خوابوندم بعد واحد روبرویی نشسته بادوم و گردو میشکنه رو سقف واحد پایینی اونا دیگه چی میکشن به سرم زد برم گردو شکن بهش بدم فرهنگم خوب چیزیه که ندارن!!!!!
تازه آشپزخونه چسبیده به اتاق بچه یعنی رسما ما رو دیوونه میکنه