چند روز پیش یکی از دوستام گفت فلانی یه گروه زده میگه به بقیه هم بگو بیان با هم باشیم تو میایی گفتم مشکلی نیست
راستش ما یه گروه چهارده نفره بودیم که همیشه با هم بودیم از کلاس اول بعد هر سال یکی یکی کم میشدیم به خاطر خونه هامون
چقدر گریه میکردیم یادش بخیر
آخرش اکیپمون هفت نفره شد ولی بازم روزای خوبی بود
این دوستی که گروه زده واسه انتخاب رشته جدا شد
چندتا از بچه ها کلاس گذاشتن و نیومدن
فقط هفت نفریم😀
باورم نمیشه دوستم دوتا بچه داره
تقریبا هممون مامان شدیم
هیچوقت فکر نمیکردم دلم واسه اون روزا تنگ بشه اما انگار هرچی سنم میره بالاتر بیشتر دل تنگ میشم
یادش بخیر😉
مامان پول داده واسه شوهری یه لباس بخریم واسه اینکه لباس مشکیش رو دربیارن رفتیم دیدیم اومد میریم خرید تازه واسه خودمم لباس دیدم😄
امشب پر از حس مثبت بودم و خوشحال دوباره مادرشوهر اینا به همم ریختن حوصله شون رو ندارم
از اینکه هی بگم چیکار میکنن بدم میاد متنفرم
فقط میدونم توقع زیادی ازشون ندارم
کم کم دارم به تنهایی و اینکه کسی نیست عادت میکنم به جمع سه نفرمون
منی که همیشه عاشق شلوغی بودم کاش میشد بریم یه جای دور که هیچ آشنایی نباشه حتی فکر اینکه برم خارج ولی خوب هیچی آماده نیست
زهرا جان که گفتی لینک کانال ،عزیزم من ازت آدرس ندارم که بزارم