+گفته بودم که چون خانواده ی شوهر خیلی ایراد گیر هستن شوهر دوس نداره دعوتشون کنیم و حتی نزاشت برادرشوهر رو هم دعوت کنیم و گفت پول مهمونی رو بهشون میدیم پریروز که رفتیم حین خوردن غذا مادرشوهر گفت خواهر و برادر باهم برید وبیایید با یه نگاه خاصی به من که شوهر منظورش رو فهمید
+شوهر یه دفعه سر سفره گفت شاید زنم باردار باشه😡بعد مادرشوهر موقع ظرف شستن اومده میگه برید دکتر یه پسر بیارین
که هر دوتا رو داشته باشین( نمیگم چه حرفای مفتی زد ) منم بهش گفتم من همین یه دختر رو ازخدا میخواستم و دیگه هم بچه نمیخوام
کی نسل این آدمایی که فرق بین دختر وپسر میزارن منقرض میشه😡
مادرشوهر جلوی شوهر حرف نمیزنه چون میدونه جوابش رو میده واسه همین همیشه در خفا تیکه میپرونه😀