همیشه ماه رمضون رو دوست داشتم امسال یه طوری هست مثه بقیه ماه های سال
خوب روز اولی که روزه گرفتم حالم بد شد بعد چون سردردو سرگیجه ناجور هم داشتم ترسیدم ادامه بدم همش میگفتم اگه من بیهوش بشم بیفتم بچه م چیکار کنه این یکی از ترس هامه😐 وقتی هم اینطوری میشم سریع به شوهر زنگ میزنم حرف میزنیم که اگه پس افتادم بفهمه البته بهش نمیگم حالم خوب نیست😀
نازک نارنجی نیستم سال های قبلم سردرد و گشنگی بود ولی نه به زار امسال😐
اینه که دیگه چون نمیشه شوهر که خونه باشه همش بیرونیم
همون شب شوهر اصفهان کارداشت با هم رفتیم داخل ماشین تکیه داده بودم حالم بد بود یه شکلات خوردم کم کم بهتر شدم شوهر کارش رو انجام داد رفتیم یه گوشفیل و دوغ خوردیم خیلی چسبید جاتون خالی بعدم اومدیم خونه ساعت دوازده شام خوردیم
دوستم که گفته بودم فرستادن واسه آشتی پسر گفته نمیخوامش بعد مامان دوستم هی زور شده که آشتی بدن پسر قبول کرده😵
آخه چرا!؟؟؟
پسری که چشمش دنبال مال و ثروت پدر دختر به چه دردی میخوره؟
بابای دوستم یه دو طبقه بهترین نقطه شهر داره و یه طبقه رو داده به پسرش اونوقت در اومده به دوستم گفته چرا بابات واسه تو خونه نمیخره!؟
بعد بابای خودش سه طبقه داره بهشون نداده
چی بگم ایشالا که خوش باشه ولی به نظر من خودشون رو سبک کردن کسی که جلو همه ی فامیل بگه نمیخوامش دیگه ارزش زندگی کردن نداره😐
بعد اون زن همسایه بود که با پسر مجرد داخل ساختمون دوست شد و درخواست طلاق داد حالا شوهرش برگشته پسر مجرد نشسته زیر پاش که باید طلاق بگیری اگه نه به شوهرت میگم😐
از کی مردا انقد وقیح و بی غیرت شدن!؟
من یه مدتی که مجرد بودم کتاب زیاد میخوندم مخصوصا رمان شاید دو تا کتاب رو یه روز تموم میکردم و مامانم همیشه میگفت از بیکاریه کسی که کار داشته باشه وقتش رو تقسیم میکنه
بعد که دیگه ازدواج کردم چیزی نخوندم به علت بازی قوم شوهر با اعصاب و روان و اینکه همش در حال تفریح بودیم😂
دلیل دوم اینکه هیچ مطلبی تو ذهنم نمیمونه آخه چرا؟
شاید فقط کتاب رو که ببینم بفهمم😳
خنگ نیستم به دکترم گفتم گفت حافظه ی کوتاه مدتت ضعیفه جدول حل کن
با جدول هم حل نشد!!!
حالا یکی از فامیل ها میگه اگه کم خونی داشته باشی و هورمونات بهم بریزه حافظه ت ضعیف میشه!
دیگه هر کسی یه تز دکتری میده گفتم بیخیال اگه سال دیگه همین کتاب ها تو ذهنم بود مشکلی نیست همینجا واستون اعلام میکنم😀
حالا این چند روز سه تا کتاب خریدم
زندگی من که داستان روسی بود و خوب بود
عطر سنبل عطر کاج که خیلی دوستش داشتم وزندگی نامه یک ایرانی مقیم آمریکا بود و جالب بود
عقاید یک دلقک که زیاد جذبم نکرد
به دلیل کمبود بودجه به خواهر سپردم ملت عشق رو بگیره باقیه کتاب هاش رو هم بده بخونم😀
دوباره واسه اصفهان اطلاعیه زدن قطع آب از حالا غصه ام گرفته چه خاکی به سرم بریزم حتی فکرشم دیوونه م میکنه به شوهر گفتم اینطوری باشه جمع میکنی میبریم یه شهر دیگه😕
مثلا قزوین یا تبریز😀
شوهرم میگه باشه اصلا میریم خارج😄
یه چیز تعجب آور اینکه مادرشوهر امروز یه کیسه برنج به شوهر داده گفته بخورید😳
این مهربونی ها از مادرشوهر واسه ما بعید به نظر میاد!؟
حوصله م که میگیره یا دلگیر میشم میام وبلاگاتون اما دقیقا همون روزم از هیچکدومتون خبری نیست نه اینجا نه تلگرام😂