امروز از شنیدن بالا رفتن قیمت خونه چقدر خوشحال شدم😄
ما خونمونن رو پیش خرید ۵۸ خریدیم وقتی عروسی کردیم شد۱۳۰
امروزم بنگاه گفت ۱۸۰😊
الهی که همه صاحبخونه بشن🙏
امروز از شنیدن بالا رفتن قیمت خونه چقدر خوشحال شدم😄
ما خونمونن رو پیش خرید ۵۸ خریدیم وقتی عروسی کردیم شد۱۳۰
امروزم بنگاه گفت ۱۸۰😊
الهی که همه صاحبخونه بشن🙏
مردک چشم چرون به تو چه ربطی داره که من روزه ام یا نه؟😠
رفتیم خونه ی خاله شوهرش از من میپرسه
مردک حال بهم زن😣
پی نوشت:
تازه زنگ زده به من واسه فرداشب افطاری😣😣😣
این چند روز بینهایت دلم برای قبل های دخملی تنگ شده و دلم آنروز ها وشیرینی هایش را میخواهد هرچند که دخملک هر روز شیرین تر و خواستنی تر میشود ولی آدمی همیشه دنبال خاطره هایش هست
خدایا کمی آرامش میخواهم تا در برخورد با دخملک صبور باشم تا مجبور به فریاد کشیدن نشوم...هر چند که چهره ی معصومش مرا از رفتارم با او پشیمان میکند و گریه ام میگیرد و او راغرق بوسه میکنم
خدای خوبم به خاطر بزرگترین نعتت سپاسگزارم...
زن سراسر نیاز است
گریه ها ،خنده ها و حرفهایش برای مردش هست
او عشق میخواهد
سینه ای مردانه و شانه ای برای تکیه کردن
فهمیدن یک زن سخت نیست...
داخل آشپزخونه غذا درست میکردم به دخملی میگم بشقابتو که شیرینی خوردی بیار مامان تمیزش کنم
میگه دستم بنده😳😉😊
من موندم این حرفا رو چطوری و از کجا میاره
یا وقتی پسر عمه ش اسباب بازی نمیده بهش میگه بده گناه دارم😀😳
یا وقتی میخوام دعواش کنم میگه بی ادبی نتونیا😘😄
و جالب تر از همه موقع خواب واسه خودش قصه تعریف میکنه😄😂
صبح ساعت یازده بیدار شدم سر گیجه داشتم رفتم لیوان تو سینک رو بشورم داشتم آبکشی میکردم یدفعه چشمام سیاهی رفت دستمو که لیوان داخلش بود رو سینک فشار دادم یهو لیوان شکست و دستمو پاره کرد و خون همینطور میریخت حامدم رفته بود بیرون زنگش زدم گفتم دستمو بریدم زود بیا ده مین بعد رسید گفت چرا انقد رنگت پریده دستمو نگاه کرد گفت زود آماده شو بریم وسایل پانسمان بگیریم آماده شدم رفتیم کنار کلینیک ایستاد گفت اول دکتر ببینه گفتم نه من از بخیه میترسم گفت الان وقت این حرفا نیست😔 رفتیم دکتر گفت بخیه میخواد حالا من داشتم سکته میکردم دکتر اومد بیحسی بزنه چون بد جا بود خیلی درد گرفت منم جیغ میزدم آخرشم شش تا بخیه رو یکی در میون زد از بس درد گرفت و جیغ زدم دکتر میگفت من موندم تو چطوری زایمان کردی😀😀الهی بمیرم دخملی هم از جیغ من ترسیده بود بغض داشت دکتر به حامد گفت ببرش بیرون گفتم نه من میترسم یه خانمه بغلش کرد بردش بیرون
حالا از اتاق اومدیم بیرون ملت خیره شدن به من ببینن چه خبره👀👀
از قیافه حامد حال کردم چطوری نگران شده بود اومدیم خونه برام آبمیوه و صبحونه حاضر کرد گفت تو بشین خودم کاراتو میکنم 😄
حالا خونه خدا رو شکر تمیز بود فقط دو تا قابلمه ی غذا رو باید خالی میکرد و میشست خالی کرده میگه الی من اینجا نمیتونم تو سینک قابلمه بشورم😳😳😳میگم چرا میگه کوچیکه😲وای خدا قابلمه ها رو برداشته رفته پایین تو پارکینگ نشسته شسته😀آخه دو تا قابلمه ی کوچولو چقدر فضا واسه شستن میخواد!؟
من یه سوال دارم ما داریم ماهی صد وهفتاد واسه بیمه میدیم بعد واسه سه تا بخیه هم هشتاد و پنج تومن پول میدیم پس بیمه چیکار میکنه؟؟؟؟؟؟؟
امروز روزه نگرفتم ولی فردا حتما میگیرم بدم میاد از لوس بودن بابا شونزده ساعت واسه همه سخته فقط که من نیستم
امروز سوم ماه رمضون بود منم سه تا روزه گرفتم ولی از دیروز سر گیجه گرفتم الانم دارم نمیدونم حالم بده دراز کشیدم راستش حامد میگه تو بدنت ضعیف شده بچه شیر دادی امسال باید خودتو تقویت کنی اگه بهش بگم میدونم که دیگه نمیذاره بگیرم موندم چیکار کنم😳😳😳
امروز دخملی خونه ی مامان تلفن رو از پریز کشید و من ومامان اشتباها به برق زدیم 😳و کار تلفن رو تموم کردیم😂 بیچاره ها نزدیک هفتصد پول تلفن داده بودن خدا کنه تعمیر بشه من که خیلی زورم گرفت خدا رو شکر که مودم مشکل پیدا نکرد...
فرصت زنـــدگی کمــه..
بزرگوارتــر از آن بــاش کـه برنـــجی
و
نجیب تر از آن بـــاش که برنجـــانی...
زندگــــــی زیباســـت!!!
حامد هندونه آناناسی میخره میگه درست کن بذار یخچال من میخورم خوب به خاطر طبع سردش من یه برش بیشتر نمیخورم اونم دو سه روز یه بار از وسطش یعنی من گوشه های هندونه رو اصلا قبول ندارم هیچی دیگه میدیدم میخوره هی تشویقش میکردم 👏دیروز رفتم ظرف رو برداشتم که دوباره درست کنم میبینم هرچی از گوشه هندونه س تو ظرف مونده جالبیش اینجاس که بهش میگم بخور میگه نه اینا دیگه یه جوری شده خوب نیست😳
منم دیدم خوب زیاده اگه بخوام بریزم به همون روال قبل با یخ و شکر میکس کردم و با کمی تزیین به خوردش دادم😀😀😀