یکشنبه شب دخملی رو خوابوندم خوابم نمیومد نشستم یه کم فیلم دیدم و بعدم هم وب گردی کردم ساعت دو بود خواستم بخوابم یه دفعه بازوی چپم درد گرفت ولی زیاد نه، دراز کشیدم بدنمم شروع کرد به ضعف خصوصا دست وپام و بعدش نفس کم میاوردم ساعت دو و نیم بود شوهری هم نبود نخواستم نگرانش کنم دیگه زنگ نزدم اما حالم انقد بد بود که فقط فکر میکردم اگه من چیزیم بشه و بچه بیدار بشه چی؟
تا ساعت چهار بیدار بودم و بعد انقد ایت الکرسی خوندم تاخوابم برد صبح که بیدار شدم بهتر بودم دیگه چیزی نگفتم
دوباره شب که خوابیدیم شروع شد ولی مثه شب قبل نبود دیدم شوهری خوابه فقط دستمو انداختم دور گردنش و دراز کشیدم همین که کنارم بود یه حس خوب بود دیگه هیچ ترسی نداشتم 😊شوهری ساعت گذاشته بود که چهار بیدار بشه و کاراشو انجام بده باصدای ساعتش جا پریدم و نشستم شوهری رفته بود که ریشش رو مرتب کنه بهش گفتم حالم خوب نیست امروز نرو گفت چرا بهم نگفتی که مرخصی بگیرم گفتم خوب بودم فکر نمیکردم دوباره حالم بد بشه دیگه واقعا نمیتونست نره تا ساعت هفت پیشم بود و بعد رفت و گفت زنگ میزنم بیان دنبالت که بری دکتر گفتم نمیخوام من چون دست چپم هست فقط پیش متخصص میرم حوصله ی بیمارستان رو هم ندارم که مثه موش آزمایشگاهی بخوان ازم تست بگیرن ساعت ده و نیم که بیدار شدم حالت تهوع داشتم صبحونه ی دخملی رو دادم و یه لقمه هم خودم خوردم که داخل ماشین بالا نیارم دیگه رفتم خونه ی مامان چون شوهری گفت بیدار شدی حداقل تنها نمون برو خونتون
رفتم خونه ی مامان تا عصر باز ضعف داشتم وبی حال بودم بعد کم کم بهتر شدم فقط نگران این بودم که شب چطوری بخوابم چون من خونه راه میرفتم که ضعفم بهتر میشد اما اونجا نمیخواستم متوجه بشن ولی در کمال تعجب ضعفش انقدر کم بود که اصلا اذیت نشدم و تاصبح خوابیدم
صبح که مامانم فهمید گفت دستت سرماخورده برو زیر کرسی بخواب تا گرم بشه واقعا هم بهتر شد عصرم پیش متخصص نوبت داشتم که نیومد و رفتم یه دکتر دیگه که تایید کرد سرما خورده و واسه ضعفم ازمایش نوشت که بدم الان خیلی بهتر شدم ولی هنوزم ضعف دارم
اونم به احتمال زیاد دلیلش کمبود اهن بدنمه خوب من دیگه بعد زایمان قرص آهنم رو کم خوردم و بعد قطعش کردم فک کنم حالا داره خودش رو نشون میده اخه آهن بدن من پنج بود که خیلی پایین بود چهار سالی که قرص میخوردم دیگه ضعف نداشتم اما الان دوباره شروع شده😡
وقتی بازوم درد گرفت فکر کردم مشکل قلبیه واسه همین خیلی نگران بودم اما دکتر گفت اگه قلبی باشه کل دست چپ درد میگیره و به پشت کشیده میشه😐
اینا رو نوشتم که بدونین من خیلی ترسو هستم با کوچکترین مریضی به بدترین هافکر میکنم و فقط گریه میکنم
یکی هم این که فوبیای دکتر دارم اصلا دلم نمیخواد برم حتی اگه بهم فشار بیاد😑
پی نوشت :
انقدر اون چند روز ترسیدم که مشکل قلبی باشه دیروز تپش قلب پیدا کردم دیگه با شوهر رفتیم دکتر متخصص که نبود یه دکترعمومی رفتم گفت نوار قلب بده دیگه اماده شدم نوار بدم بار اول که گرفت انقدر استرس داشتم که دکتر رو اوردن گرفت بار دوم دکتر گفت استرس داری !؟
گفتم بله من این دو روز انقدر ترسیدم که مشکل قلبی داشته باشم دیگه اینو که گفتم یه کم باهام صحبت کردن تا آروم شدم و گفت تپش قلبت واسه استرسه دوتا قرص دیشب خوردم ولی بازم دیشب تپش شدید داشتم تا امروز یه کم بهتر شدم کاش ترسو نبودم 😐😐😐
دیشبم مامان گفت بیایید کله پاچه میزارم دیگه رفتیم ولی ای کاش نمیرفتم
اول بگم که خواهر وسطی یه اخلاق گندی که داره بچه ها رو به زور بغل میکنه و بوسشون میکنه و لجشون رو درمیاره رسیدیم بهش گفتم دیروز کم خوابیده سر به سرش نزاری گفت به تو چه!!!!؟
بعد یه کم باهاش بازی کردیم و پیش شوهری نشسته بود کتاباش رو نگاه میکرد یه دفعه اومد بغلش کرد دخملی بدجورگریه کرد بعد دیدیم به زور که بغلش کرده ناخنش کشیده شده کنار چشم بچه زخم شده بهش گفتم انقدر لج این بچه رو در نیار
دوباره ده مین بعد دخملی کتابا رو میبینه اومده کتاب رو از دست بچه میکشه میگه حالا میدم به عمو😳انقد بچه عصبانی شد که اونجا همه رو میزد
دیگه دیدم اینطوریه جلو عمو اینا گفتم این سربه سرش میزاره اینطوری میکنه بعد زن عمو هم طرفشون شده که نه خواهرت کاریش نداره دوسش داره😳
میخواستم بمونم ولی دیدم اینطوریه پاشدم اومدم والا بچه که از سر راه نیومده هر چند که میدونم عمو اینا میرن و پشت سر ما حرف درست میکنن به درک
منکه مسئول افکار دیگران نیستم اصلا شوهر و بچه ی من بد مهم اینه که من باهاشون خوشم
خونه خودمون میرم اینطوری لج بچه رو درمیارن خونه پدرشوهر یه مدل دیگه
والا منم ادمم تا یه جایی میکشم
بچه هامیخونمتون اما این دو روز واقعا حالم خوب نبود نشد کامنت بزارم فقط یه کامنت واسه آیلین گذاشتم
شرایطم اصلا مناسب نیست اینجا نوشتم که سبک بشم تو رو خدا نگید چقدر غر میزنی من برم به کی بگم خواهرام اینطورین وقتی همه میگن خودتون مشکل دارین
پی نوشت:
تپش قلبم خوب شد واقعا اذیتم میکرد انگار قلبم داشت میزد بیرون فقط الان بد جور سرماخوردم با تب شدید فقط خدا کنه بچه مریض نشه