به خاطر اون سه ماه بیکاری کلی از روال زندگی عادی عقب موندیم هر کار میکنیم اون سه ماه جبران بشه نمیشه منم دیدم حامد حرص میزنه بهش گفتم از حسابم پولمو میگیرم میدیم جا بدهی مگه چقدر جوونیم که بخوایم حرص بخوریم بعدم کی مهمتر از شوهر آدمه وای خدا رو شکر که اگه قسطه حداقل یه خونه و یه ماشین از خودمون داریم
خدایا ازت ممنونم
دخملی به دارو ها حساسیت داشت دیشب رفتیم دکتر دارو واسش نوشته رفتیم گرفتیم دیدیم امروز هی حالت تهوع واسهال و استفراغ(گلاب به روتون) بیشتر میشه داروهاشو برداشتم رفتیم دکتر نشون دادم دکتر میگه من اصلا همچین دارویی ندادم دو تا آنتی بیوتیک با دوز بالا گفت نسخه رو ببر داروخونه بگو دکتر گفته اشتباه دادین بار اولتونم نیست (زیتامیکس رو زترو مکس داده بودن یه داروی خیلی قوی)شوهری رفت زده بودن زیرش گفتم بده خودم برم،رفتم توضیح دادم گفت نه گفتم آره گفت زنگ میزنم دکتر گفتم بزن من به حرفم شک ندارم زنگید دکتر گفته بود نسخه رو بیار برده بود دکتر ضایعش کرده بود حالا به من میگفت رفته ایرانیشو واستون بگیره!!!اومد شربتو داد سی تومنم بهمون پس داد!!!
نمیدونم اگه من پافشاری نمیکردم یا اون دوز دارو رو میدادم کی پاسخگو بود!؟
این داروخونه یه جای خیلی بزرگ وشیکه که فقط ادعاش میشه ما هم چند تا رفتیم بسته بود مجبوری گرفتیم
امروز خیلی خوب بود خدا رو شکر تب دخملی قطع شد فقط به دارو ها حساسیت داشت که به دکتر گفتم عوضشون کرد حامدم که خونه بود چی از این بهتر عصر هوس شیرینی کرد رفتیم بیرون ولی به جاش کیک خریدیم جای هر کی میخونه خالی خیلی چسبید
به نظر من واقعا دوست داشتن بهتر از عشقه
دوست داشتن همیشه تو وجود آدمی هست ولی عشق شاید یه روزی به تنفر تبدیل بشه یا به شکست بخوره به چشم دیدم که اینو میگم
به خاطر دخملی بیدارم پا شدم از پنجره نگاه کردم برف⛄ گرفته 😂😂😂وای خدا جون بزار بیاد چند ساله حسرت برف به دلمون گذاشتی
تصمیم دارم خاطره ی زایمانو بنویسم به کسی نگفتم فقط خواهرم که شبش پیشم بود دید دلم از دست خانواده شوهری خونه چون بعد زایمان مادرش خیلی حرصم داد😔😢
صبح از ساعت ده تا یک معطل واکسن دخملی شدیم از بس شلوغ بود این وسطم همسری تا جایی که میشد غر زد حالا خوبه نمیخواستن به خودش بزنن وگـرنه اونجا رو ،رو سرشون خراب میکرد!!!
راستش وقتی وبم رو ساختم خیلی حس خوبی داشتم ولی الان که مینویسم سخت فکرم درگیره از یه طرف قسطه که جمع شده و آدم بی فکری که اصلا واسش مهم نیست زندگی ما چطور با یه بچه کوچیک میگذره و از یه طرف واکسن دخملی بدجور داغونم کرده فقط دوس دارم زود تموم بشه طاقتشو ندارم