خـاطــرات بانــوی بـــرفی

1414

صبح همسری فیش بیمه رو واسه پرداخت برده کارت خطا میداده رفته بانک شماره پیگیری داده واسه دادگستری دیگه صبح اعصابش بهم ریخته بود میگفت من که کاری نکردم منم گفتم چیزی نیس شاید اشتباه شده زنگیدم بابام گفتم پول بیمه رو واسمون ریختن،دخملی  بهتر 
شده و خدا رو شکر غذاشو بر خلاف روزای قبلی خورد منم که ظهر حامد نبود یه تیکه کیک باچای  خوردم دیگه واسه شام قیمه آلو درست کردم چون حامد صبح که صبحونه نخورده بود فقط چای ظهرم که هیچی ساعت هشت و نیم زنگید گفت بیایید پایین یکم بریم بیرون رفتیم یه ذرت خوردیم اومدیم از فروشگاه یه کم خرید کردم  وای که من عاشق خرید کردنم اومدیم خونه ساعت یازده  شام خوردیم ودخملی رو خوابوندم اومدم نت وای که تعطیلی ها خیلی خلوته 
بــَراے ِ ڪـَسـانـے ڪـﮧ از مـَن مُتنـَفـِر انـد وقــتی نــدارَم
زیـرا مـَن گـِرفتـارِ دوســت داشــتـَن ڪسـے هستـَم
ڪـﮧ مـَرا دوســــت دارَد
Designed By Banooye Barfi ...