خـاطــرات بانــوی بـــرفی

1469

من جمعه دوباره رفتم خونه ی مامان اینا تا امروز برگشتم😄 واسه تولدم که یکشنبه بود خونشون بودم و متاسفانه حامد به خاطر کار مزخرف اصلا نبود😞و فعلا هم که کادو نداده😒 یعنی اونقدر این دوسه سال فشار مالی زیاده که توقعی نیست همون گل بسه دیگه😁روز تولدم دوباره چنان سورپرایز شدم که نگو😁

خواهری کارتشو داد به من چون میخواست بره مهد گفت تو ببر اگه امضات قبول کرد درست کن  اگه قبول نکرد منم گفتم تا خواهری میاد حسابمو چک کنم چون عابر بانکم از خونه یادم رفته بود  شماره رو گفتم که گفت صد بیشتر توحساب نیست😨گفتم مگه میشه من یک و هشتصد تو این کارت داشتم گفت دیروز خرید داشتی گفتم نه گفت دیروز پنج بار خرید شده 😣و یه پرینت بهم داد وگفتن  برید پنجم برید بانک خزانه وشکایت کنید تا پیگیر بشن😱😱😱من این پولو واسه خرید یه وسیله کنار گذاشته بودم اما قسمت نیست یعنی من هر وقت واسه اینکار تصمیم میگیرم یه مشکلی پیش میاد😬ونتیجه این شد که کارت ما جعل شده وتغییر رمز بی فایده بود حالا که صد مونده حسابو غیر فعال کردن نمیدونم این  مشکلا آخر سالی چیه واسه ما درست میشه؟؟؟؟؟؟

+امروزم یخچالو تمیز کردم فریزم که تمیز شده بود خوب آشپز خونه کارش تموم شد دیگه خیالم راحته میمونه پذیرایی که سه تایی انجام بدیم😃

+چند روز پیش رفتیم بیرون یه پسر جوون دستش رو قلبش بود نمیتونست راه بره من دیگه تصمیم گرفتم بعد اون اتفاق هیچ کاری نکنم حامدم خواست بره نذاشتم  گفتم بزن اورڙانس تا اومد بزنه خدا رو شکر کمک واسش رسید ولی من واقعا براش گریه کردم خیلی حالش بد بود😥

+فردا ششمین سالگرد عقدمونه ولی من واسه امروز یه کیک ساده پختم😀

1468

سلام به عزیزایی که اینجا رو میخونن ❤💗❤

روز یکشنبه زنگ زدم به یه قالیشویی که چندتا فرشهای آشناها رو خیلی تمیز شسته بود ولی گفت دیگه سفارش نمیگیریم😞منم زنگ زدم بابام اومد وبا بابام فرشو بردیم خونشون و خواهرا هم که خونه ی عمه م بودن (بچه نداره رفته بودن کمکش) بعد ازظهر با دختر اون یکی عمه اومدن و شب عمه کوچیکه تشریف آوردن وای که چقدر خوش میگذره من میرم خونه ی مامانم اینا😃😄فامیله که میاد اونجا با اینکه فاصلشون با من بیست مین هست ولی هر وقت برم میان اونجا دیگه فردا صبحش مامانم فرش رو با بابا تو حیاط خیس کرده بودن وساعت ده با خواهر کوچیکه رفتیم شستن دخملی هم تا شسته بشه سه تا لباس عوض کرد👖🎽👗 حالا خوبه ما فرش میشستیم😁😁😁وای که جمع کردنش مصیبت بود گذاشتیم ظهر بابا با شوهر خاله بلندش کردن وگذاشتن من دو روز اونجا بودم بعد با بابا یه فرش کوچیک از خونشون آوردیم و انداختیم تا فرشم خشک بشه و بعد بابا رفت 

+فرداش من همون کابینت اپن رو تمیز میکردم و واسه دخملی کارتون گذاشتم ویه مداد و دفتر بهش دادم تا نقاشی بکشه حوصلش سر رفت اومد پیش من نشست با دفترش منم حواسم نبود فکر کردم نقاشی میکنه آخراش بود پا شدم چشمتون روز بد نبینه دیدم تا نصف یخچال با مداد طراحی شده😠😠دیگه سریع با کف و دستمال نمدار پاکش کردم امروزم اتاقش تمیز کردم و دیوارشو بخار شو گرفتم تا فردا بچینم 

+امروز تولد 🎂خواهر وسطی بود که چون حامد دیر اومد نرفتیم تلفنی تبریک گفتم و عصر با همکارای مهدشون رفتن بیرون واسه شامم که قیمه نسا درست کردم که واقعا خوشمزس جاتون خالی 😛😜
+چقدر حال وهوای عید خوبه به خاله ام زنگیدم که قراره از تهران بیان گفت امسال دخترش سر کار میره هفته ی دوم میان 😞ولی وقتی میان خیلی خوش میگذره😄

بعد از زایمان

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

1467

خدایا شکرت به خاطر بهار  و به خاطر دعای 

یا مقلب القلوب والابصار

یا مدبر الیل و النهار

یا محول  الحول و الاحوال

حول حالنا الی احسن الحال

و به خاطر لحظه زیبای تحویل سال

1466

دیروز با خیال راحت وبدون ناراحتی کابینت ها رو ریختم بیرون ومرتب کردم فقط کابینت اپن هست که تمیز کنم وبخار شو بگیرم اتاق دخملی رو هم مرتب کنم  بعد باقیشو با خواهرا انجام میدیم،واسه شام هم لوبیا پلو درستیدم شب دخملی روی مبل بالا پایین میپرید که با سر خورد رو سرامیک وما رو تا مرز سکته ترسوند😔ولی به خیر گذشت 🙏امروزم که کار خاصی نکردم دخملی صبح ساعت ده بیدار شد 😕😮خوابم میومد کسل شدم ،واسه شام مرغ درست کردم🍗🍗 بعد حامد اومد رفتیم بیرون شلوغ بود و همه در حال خرید منم خوشحال از تکاپوی مردم😄 ولی زود اومدیم چون عابر💳یادمون رفته بود پولم همرامون نبود ولی خوب دیدن مردم و وسایل شب عید خودش به آدم روحیه میده

1465

تموم خوشحالیم از اینه که مشکل تموم شد هرچند که آخرش به نفع مانبود اما حس خوب اسفند وسال جدید اومده عاشق شلوغی خیابونم
اینکه مردم بیرونن خرید میکنن سال جدید که بیاد جاده ها پر از مسافر و هرگوشه کناری ایستادن همه ی اینا رو دوس دارم هرچند که عزیزانی در کنارمون نیستند

دفاعیـــــــــــه

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

1464

الان روز چهارمه که حامد خونه اس به خاطر اون مشکل بهش استراحت دادن صبح ساعت یازده به اتفاق دخملی از خواب بیدار شدیم واسه دخملی صبحانه حاضر کردم ولی چون هوا به سمت بهار میره دوس نداره بخوره وحالشوو بهم میزد من وحامدم که نخوردیم وحامد رفت ببینه چرا اون حساب بسته باز نمیشه بهش گفتم یه تن ماهی بخر بده بعد برو گفت نه برگشتن سر راه میخرم میام ساعت یازده رفت دو و نیم برگشت تا من غذا بپزم منم سریع مواد تن پلو رو آماده کردم وپختم و به لطف همسری ساعت چهار وربع ناهارمونو خوردیم!

1463

شروع جدید
           درحال بارگذاری...

1462

ای خدا پس تقاص سه هفته ترس و دلهره وخوشی که ازمن گرفته شد چی میشه؟

عیدی امسالم بود؟ 

طوری نیست تو خدایی!؟

1461

خدایا حق بیگناه رو کی وکجا میگیری!!!؟

1460

من از حق وبیگناهی شوهرم نمیگذرم خدا هم از تو همونطور که منو غصه دار کردی خدا  هم تو رو چیزی جز این حرف  نمیتونم بزنم

مشکل این روزای ما

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

1459

دسـت بـه دامـن  خــــــدا  کـه میشوم

     چیـزی از درون مـن بـه صـدا درمی آید

                                                         نتـــــــرس...

1458

امروز حامدبه جای من رفت بانک فرم رو پر کرد همون آشنا گفته بود یکی کارتتونو کپی کرده استفاده میکنه چون بانک ملی از عابر فقط میشه شارژ دو تومنی بگیری ولی من فقط از خطم پنجی میگرفتم واقعا حیرت انگیزه کار بعضیا بعدم گفت پیگیری این شکایتم طول میکشه گفتم مشکلی نیست ما رو چی فرض کرده که بخواد اینطوری سو استفاده کنه

۱ ۲ ۳
بــَراے ِ ڪـَسـانـے ڪـﮧ از مـَن مُتنـَفـِر انـد وقــتی نــدارَم
زیـرا مـَن گـِرفتـارِ دوســت داشــتـَن ڪسـے هستـَم
ڪـﮧ مـَرا دوســــت دارَد
Designed By Banooye Barfi ...