خـاطــرات بانــوی بـــرفی

1433

امروز خونه رو تمیز میکردم به حامد گففتم دخملی رو ببر اتاقش تا من پذیرایی رو تمیز کنم یه کم تمیز کردم دیدم هیچ صدایی ازشون نیست رفتم تو اتاق میبینم دخملی با مداد ابروی من نقاشی میکشه !!!حامدم باطری انداخته رو اسباب بازیا دخملی ببینه چطورین!منم دارم از کمر درد میمیرم مجبورش کردم اتاقو تمیز کنه بیاد بیرون البته همیشه اینطور ی نمیشه اگه بخواد تمیز کاری بکنه واقعا برق میندازه.واسه شام زرشک پلو با مرغ درستیدم بعد با کمر درد گفتم بریم بیرون یه چندتا مغازه لباس ومبل دیدیم دیگه از گرسنگی میمردم سریع اومدیم شامو گرم کردم خوردیم اومدم نت  حامدم دوتا بادکنک واسه دخملی خریده دوباره رفته بیرون دخمل کنارم داره دیوونم میکنه چهل مین شد تا این پستو نوشتم

يكشنبه ۱۷ بهمن ۹۵ , ۱۴:۰۹ سپیده مامان درسا
جاااانم با مداد ابرو خخخخخخ
ببوسش از طرف من گل دخملی نازتو
😘😘😘😘😘💗💗💗
بــَراے ِ ڪـَسـانـے ڪـﮧ از مـَن مُتنـَفـِر انـد وقــتی نــدارَم
زیـرا مـَن گـِرفتـارِ دوســت داشــتـَن ڪسـے هستـَم
ڪـﮧ مـَرا دوســــت دارَد
Designed By Banooye Barfi ...