خـاطــرات بانــوی بـــرفی

1416

1415

به خاطر اون سه ماه بیکاری کلی از روال زندگی عادی عقب موندیم هر کار میکنیم اون سه ماه جبران بشه نمیشه منم دیدم حامد حرص میزنه بهش گفتم از حسابم پولمو میگیرم میدیم جا بدهی مگه چقدر جوونیم که بخوایم حرص بخوریم بعدم کی مهمتر از شوهر آدمه  وای خدا رو شکر که اگه قسطه حداقل یه خونه و یه ماشین از خودمون داریم  

خدایا ازت ممنونم

1414

صبح همسری فیش بیمه رو واسه پرداخت برده کارت خطا میداده رفته بانک شماره پیگیری داده واسه دادگستری دیگه صبح اعصابش بهم ریخته بود میگفت من که کاری نکردم منم گفتم چیزی نیس شاید اشتباه شده زنگیدم بابام گفتم پول بیمه رو واسمون ریختن،دخملی  بهتر 
شده و خدا رو شکر غذاشو بر خلاف روزای قبلی خورد منم که ظهر حامد نبود یه تیکه کیک باچای  خوردم دیگه واسه شام قیمه آلو درست کردم چون حامد صبح که صبحونه نخورده بود فقط چای ظهرم که هیچی ساعت هشت و نیم زنگید گفت بیایید پایین یکم بریم بیرون رفتیم یه ذرت خوردیم اومدیم از فروشگاه یه کم خرید کردم  وای که من عاشق خرید کردنم اومدیم خونه ساعت یازده  شام خوردیم ودخملی رو خوابوندم اومدم نت وای که تعطیلی ها خیلی خلوته 

1411

دخملی به دارو ها حساسیت داشت دیشب رفتیم دکتر دارو واسش نوشته رفتیم گرفتیم دیدیم امروز هی حالت تهوع واسهال و استفراغ(گلاب به روتون) بیشتر میشه داروهاشو برداشتم رفتیم دکتر نشون  دادم دکتر میگه من اصلا همچین دارویی ندادم دو تا آنتی بیوتیک با دوز بالا گفت نسخه رو ببر داروخونه بگو دکتر گفته اشتباه دادین بار اولتونم نیست  (زیتامیکس رو زترو مکس داده بودن یه داروی خیلی قوی)شوهری رفت زده بودن زیرش گفتم بده خودم برم،رفتم  توضیح دادم گفت نه گفتم آره گفت زنگ میزنم دکتر گفتم بزن من به حرفم شک ندارم  زنگید دکتر گفته بود نسخه رو بیار برده بود دکتر ضایعش کرده بود حالا به من میگفت رفته ایرانیشو واستون بگیره!!!اومد شربتو داد سی تومنم بهمون پس داد!!!

نمیدونم اگه من پافشاری نمیکردم یا اون دوز دارو رو میدادم کی پاسخگو بود!؟

این داروخونه یه جای خیلی بزرگ وشیکه که فقط ادعاش میشه ما هم چند تا رفتیم بسته بود مجبوری گرفتیم

1409

امروز خیلی خوب بود خدا رو شکر تب دخملی قطع شد فقط به دارو ها حساسیت داشت که به دکتر گفتم عوضشون کرد  حامدم که خونه بود چی از این بهتر عصر هوس شیرینی کرد رفتیم بیرون ولی به جاش کیک خریدیم جای هر کی میخونه خالی خیلی چسبید

1407

به نظر من واقعا دوست داشتن بهتر از عشقه

دوست داشتن همیشه تو وجود آدمی هست  ولی عشق شاید یه روزی به تنفر تبدیل بشه یا به شکست بخوره به چشم دیدم که اینو میگم

1403

به خاطر دخملی بیدارم پا شدم از پنجره نگاه کردم برف⛄ گرفته 😂😂😂وای خدا جون بزار بیاد چند ساله حسرت برف به دلمون گذاشتی

1402

دخملی از ظهر تو خواب تب کرد به زور تب بر وپاشویه تبشو رو ۳۸ نگه داشتم نمیدونم چرا این تب قطع نمیشه اعصابمو خرد کرده چند شبه نخوابیدم خدا کنه تا فردا خوب بشه

1400

تصمیم دارم خاطره ی زایمانو بنویسم  به کسی نگفتم فقط خواهرم که شبش پیشم بود دید  دلم از دست خانواده شوهری خونه چون بعد زایمان مادرش خیلی حرصم داد😔😢

1399

امروز دخملی تب کرد یه ساعتی تب داشت بعد خوب شد منم خوشحال سریع شام چلو و گوشت آماده کردم ویه کم بازی کردیم تا حامد زنگید گفت چای درس کن میام اومد دیدیم دخملی دوباره داغه ساعتم بیست مین به نه سریع زنگیدم با خواهش یه نوبت گرفتم گفته زود بیایید دکتر میخواد بره در عرض ده مین خودمونو رسوندیم میبینم چهار نفر جلوترن دیگه نشستیم تا نوبتمون شد بعد دکترگفت بدنش عفونت داره دارو داد دیگه اومدیم شام که هیچی دخملی رو غذا و داروهاشو دادم خوابید منم اومدم نت چندتا وبو سر زدم

1398

من و دخملی دوباره سرماخوردیم کاش سرماخوردگی از جهان ریشه کن میشد من که خود درمانی میکنم ولی دخملو میبریم دکتر الهی مامان نباشه مریضی تو ببینه

1397

امروز برادر شوهرم از مشهد اومده بود خیر سرش رفته بود که اومد بره سر خونه زندگیش حالا فرداشب لباس وآتلیه وگل وماشین بایه مهمونی خانوادگی میگیرن که اگه اینطور پیش بره فکرکنم یه عروسی مفصلم بگیرن ولی مثلا خرج الکی نکردن بعد یه پست مفصل دربارش میذارم

1396

صبح از ساعت ده تا یک معطل واکسن دخملی شدیم از بس شلوغ بود این وسطم همسری تا جایی که میشد غر زد حالا خوبه نمیخواستن به خودش بزنن وگـرنه اونجا رو ،رو سرشون خراب میکرد!!!

1395

راستش وقتی وبم رو ساختم خیلی حس خوبی داشتم ولی الان که مینویسم سخت فکرم درگیره از یه طرف قسطه که جمع شده  و آدم بی فکری که اصلا واسش مهم نیست زندگی ما چطور با یه بچه کوچیک میگذره و از یه طرف واکسن دخملی بدجور داغونم کرده فقط دوس دارم زود تموم بشه طاقتشو ندارم

۱ ۲ ۳ . . . ۸ ۹ ۱۰
بــَراے ِ ڪـَسـانـے ڪـﮧ از مـَن مُتنـَفـِر انـد وقــتی نــدارَم
زیـرا مـَن گـِرفتـارِ دوســت داشــتـَن ڪسـے هستـَم
ڪـﮧ مـَرا دوســــت دارَد
Designed By Banooye Barfi ...